تحویل سهمیه شکر به عمدهفروشها
«شکر نه بستهای در سوپرمارکتها پیدا میشود، نه کیلویی.» پاسخ به چرایی این موضوع را اینطور جواب میدهد: «چون ارز دولتیاش را برداشتهاند و دیگر با ارز دولتی وارد نمیشود.» اما مسالهای که وجود دارد این است که چرا در برخی فروشگاههای زنجیرهای بزرگ در سطح شهر شکر پیدا میشود اما در سوپرمارکتها و بقالیهای محلهها شکر نیست. جوابش هم به قول آقای فروشنده ساده است؛ «چون آنها در اولویت توزیع هستند.» پیراهن مردانه زهوار دررفتهای پوشیده است و هر وقت لب به صحبت باز میکند، یکی از دندانهایش که طلا است در چشم میزند. میگوید: «اتحادیه به من شکر میده ۵۴۰۰ ولی تعهد میگیره که فلان قدر بفروشم.» انگار خودش با خودش وارد دیالوگ شده و به من توجه چندانی ندارد. رو به من سؤال میکند: «جواز دارا چیکار میکنن؟ یعنی اونایی که دل و جرات دارن؟» بعد هم تا من به خودم بیایم و بخواهم جوابش را بدهم، میگوید: «اون یه تُن رو که از صنف میگیره، میفروشه به عمدهفروش و عمدهفروش هم با قیمت بیشتری میده به سوپرمارکتهایی که شکر میخوان. مثلا ۵ تومن میخرم، در بازار ۹ تومنه، ۸ به عمده میدم.» حالا اما مساله این است که اگر بازرس اتحادیه بیخبر به مغازه سر بزند چه اتفاقی میافتد؟ «بعدا اگه از اتحادیه بیان و ببینن شکر نیست ممکنه جریمه کنن ولی باز هم اونجا راه داره و یارو ۲۰۰ کیلو میذاره توی مغازه و ۸۰۰ کیلوی باقی مونده رو میفروشه. هروقت هم مأمور اتحادیه بیاد میگه بیا شکرها اینجاست و بقیهاش هم در انبار.» اما درباره شکرهای بستهبندی شده که بدون قیمت در بازار موجود است میگوید که «شکر اگر بستهبندی بیاد اینجا و بدون قیمت باشه تعزیرات گیر میده و جریمه میکنه.»
زندگی به سبک خانواده دکتر ارنست
سبیلهای سفیدش به زردی میزند و خسخس گلویش موقع حرف زدن بیشتر از هرچیز دیگری جلبتوجه میکند. سیگار بهمن کوچک و دلستر خریده است. منتظر شاگرد مغازه نمیماند و خودش کیسهای بر میدارد و دستبهکار میشود که خریدهایش را داخل کیسه بگذارد. به شوخی میگویم این خریدها که کیسه پلاستیکی نمیخواهد. میگوید: «میخوام بذارم برای سطل آشغالم. هفتهای یه بار از خونه میام بیرون، یه کیسه گرفتن جای دوری نمیره که.» از او میپرسم که این دلستر و سیگار کفاف یک هفته خانهنشینیاش را میدهد؟ میگوید: «آره آقا جون. کم بخور، همیشه بخور برای این دوره و زمونه به کار میاد.» من هم شروع میکنم و برایش از گرانی شکر و کمبود این کالا در مغازهها میگویم. تعریف میکند که سالهاست تنها زندگی میکند و با حقوق بازنشستگی لکولکی میکند و میتواند در حد نیازش چیزهایی که میخواهد را تأمین کند. وقتی دارد از مغازه بیرون میرود، برمیگردد سمت من و میگوید «شما سنت به کارتون دکتر ارنست قد میده؟ اگه یادت باشه، اونا برای چیزهایی که میخواستند خودشون دست به کار میشدند و اونا رو تهیه میکردن. حالا ما در اوضاعواحوال این روزها به مرحله کمبود شکر رسیدیم و بعید نیست با این دست فرمونی که میریم جلو به سمت کاشت چغندر و استخراج قند هم بریم.»فروشنده مغازه میان صحبتمان میآید و میگوید که از قبل عید شکر توسط هیچ شرکتی توزیع نشده و بهصورت آزاد در بازار موجود است که باید بروند و بخرند، اما خب، قیمت آن آنقدری بالا است که برای اکثر مغازهدارها صرف نمیکند بخواهند آن را به قیمت بالا بخرند و با سود کمی بفروشند. برای همین هم «نه قند میاریم، نه شکر.»
مملکت صفها
«شاید دور نباشه اون زمانی که برای خرید روغن و شکر هم ثبتنام کنیم و بعد هم بریم صف وایسیم.» پسر جوانی با چهرهای آفتابسوخته است. کنار ریش کم پشتش چندتایی تار موی سفید درآمده است. قبل از اینکه وارد مغازه شود، چند باری به موتورش گاز میدهد و تمام توجه تکوتوک مشتریهای داخل مغازه را به خودش جلب میکند. بهش میخورد 32-30 سالش باشد. با مدرک لیسانس پشت موتور مینشیند و کار میکند. با خشم فروخوردهای میگوید: «نه اسنپ باکس و نه الو پیک، خودم برای خودم کار میکنم. آقابالاسر نمیخوام.» زن و بچه دارد و میگوید: «میدونی داداش، من متولد ۶۶ هستم و یه پسر ۸ ساله دارم. از ۱۲ سالگی کار کردم و تا حالا هیچی نفهمیدم از زندگی.» با وجود خستگی و بوی عرق بدنش که مغازه از مشتری خالی شده را پر کرده اما تند تند حرف میزند. میگوید: «هر شب داریم به گرفتاریهای فردامون فکر میکنیم. کنار اینها همین سؤال خودت هم هست. چرا شکر نیست، چرا کره گرون شده، به جای هفتهای یه بار، دو هفته یه بار شیر بخرم و از این گرفتاریها.» تعریف میکند که در نبود شکر، چای صبحش را با چندتایی حبه قند شیرین میکند و همسرش هم اگر شکر بخواهد، برایش خاک قند میگیرد که کارش راه بیفتد. البته میگوید که یکی دوباری هم قندها را آب کردند اما آن چیزی که انتظارش را داشتند از آب درنیامد. با خنده میگوید: «تا شب هم داشتم غرغرهای زنمو گوش میکردم که هم قندها رو حروم کردیم، هم اون کیکی که میخواست درست کنه، خراب شد.» فروشنده مغازه پسر متین و موقری است که تا الان در حال ضدعفونی کردن پیشخوان مغازهاش بود. میخندد و میگوید حالا برای اینکه کار شماها به طلاق نکشه من سفارش شکر دادهام. از کجایش را که پیگیر میشوم، میگوید شکر شرکتی سفارش داده است؛ «از این بستههای 900 گرمی.» میگوید که 9400-9300 تومان میخرند و به قیمتی که رویش نوشته شده میفروشند. کمی فکر میکند و میگوید: «آمارش را که گرفتم ده و نیم میتونیم بفروشیم.» مرد خریدار که خندههای فروشنده را دیده و گهگاهی هم سرکی میکشد تا موتورش را ببیند به او میگوید: «اگر راست میگویی شکر باز بیار که برای مردم بصرفه ازت بخرن.» من هم جویای چرایی نبود شکر باز در مغازهاش میشوم. میگوید: «برای ما که جواز داریم، والا صرف نمیکند که شکر باز بیاریم.» میگوید تا دو سه ماه پیش شکر باز را اتحادیه به مغازهدارها 4600 تومان میفروخته که مغازهدار باید آن را به مشتری با سود 300 تومانی میفروخته است. به قول آقای فروشنده به غیر از هزینه حملش از انبار تا مغازه، همان کیسه پلاستیکیای که باید دو کیلو شکر داخلش میریختیم 250 تومان بود. برای همین صفر تا صد این ماجرا برایمان ضرر بود. اما از ماجرای جالبی حرف میزند. ماجرایی که یکی دیگر از مغازهدارها هم به آن اشاره کرده بود. صدای آرامش طوری است که آدم به این فکر میکند چرا این مرد در رادیو کار نمیکند. میگوید: «خیلی از سوپرمارکتها که جواز دارن، شکر را از اتحادیه میخرن. صدکیلو از اون رو میذارن داخل مغازه و بقیهاش رو به عمدهفروش میفروشن. این وسط سود را عمدهفروش میکند و شکر را کیلویی 8500 تا 9 هزار تومان میدهد به مغازههایی که جواز ندارد. اونا هم که از اتحادیه ترسی ندارند. میخرند و به خلقالله میفروشند.»
خریداری که تا چند دقیقه پیش با ما در حال صحبت بود، خریدهایش را بر میدارد و میرود. فروشنده هم که انگار از سؤال و جواب کلافه شده، میگوید: «دنبال قاتل بروسلی نباش. همین شکر دولتی را هم سالی یکی دوبار توزیع میکنند. اینطور نیست که هفتهای یک بار یا دوهفته یکبار بیارن تقدیم ماها بکنن. شرکت هفتتپه که اوضاعش خراب است، واردات هم که به خاطر کرونا تعطیل است. بازار بیشتر از همیشه کساد شدهاست.»