برای او فرقی نمیکند که سربازی، در چرمهین اصفهان باشد یا رئیس سپاه
بهداشت سنندج. دغدغههایش لحظهای او را رها نمیکند. مهم نیست که اعتباری برای
اجرای طرح داشته باشد یاخیر. به هردری میزند تا پول جور کند. اگر پولی در بساط
نداشته باشد از روستاییان 120 هزار تومان، جمع می کند تا حمام و درمانگاه بسازد یا
با 400 هزارتومان 13 درمانگاه در جایجای کردستان میسازد.
آنقدر دلمشغولی در
حوزه بهداشت دارد که میگوید شاید در برگشت به گذشته به جای پزشکی، رشته بهداشت را
انتخاب می کرد. زمانی که در مقام معاونت بهداشت قرار گرفت طرح گسترش خانههای
بهداشت را به عنوان مهمترین دلمشغولی دنبال کرد. این طرح آنقدر سر و صدا به پا
کرد که کارشناسان ایالت میسیسیپی آمریکا خواستار اجرای آن در ایالتشان شدند.
اقداماتی از این دست موجب شد که حسین ملک افضلی، معاون اسبق پژوهشی و بهداشتی
وزارت بهداشت برنده جایزه صندوق جمعیت سازمان ملل شود. تلاشهای شبانه روزی ملک
افضلی در طول پنج دهه آنقدرتاثیرگذار بود که لیستی از تقدیرنامهها را برای او به
ارمغان آورد. سپاه بهداشتی نمونه، دریافت مدال در زمان حضور در سنندج، برنده جایزه
سازمان ملل،دریافت نشان درجه دو خدمت از دست سید محمد خاتمی، تقدیر توسط سازمان
جهانی بهداشت در عمان و.... همه برگی از پاسداشت مردی است که با کار اداری میانه
خوبی ندارد. کولهباری از اقدامات مهم استاد ممتاز دانشگاه تهران، به بهانهای
تبدیل شد تا روزنامه سپید به عنوان اولین روزنامه پزشکی با او به گفتگو بنشیند.
این گفتگو در آستانه تجلیل موسسه فرهنگی ابن?سینای بزرگ از دکتر ملک افضلی برای نیم?قرن
تلاض خالصانه جهت ارتقاء سلامت ایرانیان صورت گرفت که در ادامه میخوانید.
معصومه ستوده
اگر حسین ملک
افضلی بار دیگر به زمان گذشته برگردد حاضر است رشته پزشکی بخواند؟
من نمیتوانم
بگویم که حاضرم پزشکی بخوانم یا نخوانم. امکان دارد که هر رشتهای را که منجر به
اقداماتی شود که تاکنون انجام دادهام، بخوانم. به طور متعارف من ازرشته خودم یعنی
رشته پزشکی چندان استفاده نکردم. غیر از دوره سپاه بهداشت که مریض ویزیت کردم،
دیگر بیماری را ویزیت نکردم. چه بسا اگر در رشته بهداشت ادامه تحصیل میدادم یا
حتی علوماجتماعی و رفتاری میخواندم، به راحتی میتوانستم این اقدامات را انجام
بدهم. برای من کارهای انجام داده شده، ارزشمند است حال هر روشی که بتواند به بستری
برای انجام این اقدامات تبدیل شود، از نظر من درست بوده و امکان داشت که آن را
انتخاب کنم.
یعنی بر این
باورید که شما این اقدامات را به خاطرپزشک بودن انجام ندادهاید.
سوال این است که
آیا به خاطر پزشک بودن توانستم این کارها را انجام بدهم؟ یعنی اگر من یک جامعهشناس
بودم، نمیتوانستم این کارها را انجام بدهم؟ یا اینکه امکان دارد شرایط تغییرکند.
ممکن است روزی فرابرسد که پزشک بودن یک ارزش محسوب شده وبه اعتبار پزشک بودن من را
در سمت معاونت بهداشت قرار میدهند. اگر من پزشک نبودم، امکان نداشت که من را در
این موقعیت قرار بدهند. البته این فرهنگ نامطلوب رواج دارد که اصل نامطلوب ارشدیت
نامیده میشود. به هر حال همه انتظار دارند که وزیر بهداشت پزشک باشد، اما باور من
این است که لزومی ندارد که وزیر بهداشت پزشک باشد. وزیر بهداشت باید فردی باشد که
خوب بتواند مدیریت کند. وزیر بهداشت بهتر است فردی باشد که در حوزههای بهداشتی
درس خوانده باشد. لزومی ندارد که پزشک باشد. امکان دارد که مدیریت یا سیاستگذاری
بهداشت خوانده باشد. به عبارت بهتر وزیر باید بتواند کار را مدیریت کند. معاون
وزیر میتواند پزشک نباشد. معاون بهداشت باید فردی باشد که در حوزه بهداشت تخصص
داشته و از بهداشت سردرمیآورد. بهداشت گستره وسیعی داشته و تنها پزشکان از این
حوزه سر درنمیآورند. البته شرایط متفاوت شده، شاید آن زمان؛ پزشک بودن موجبشد تا
من در وزارت بهداشت پذیرفته شوم. امکان دارد که در آینده به این نتیجه برسند که
لزومی ندارد که معاونت بهداشت وزارتخانه، پزشک باشد. در حال حاضر آمار منتشر شدهنشان
میدهد که سهم وزارت بهداشت در ارتقای سلامت 30-25درصد بوده، اما سهم سازمانهای
دیگر 75درصد است. این نتایج ثابت میکند افراد قرار گرفته در این جایگاه لازم نیست
که تنها حرفه پزشکی را بلد باشند، بلکه میتوانند همکاری بینبخشی را توسعه داده و
مشارکت مردم را نهادینه کنند. به عبارت دیگر، مفهوم بهداشت متفاوت شده است.
روزگاری مفهوم بهداشت این بود که مردم از آب آشامیدنی سالم بهرهمند شده یا زنان
باردار تحتمراقبت قرارگرفته و واکسیناسیون و برنامه تنظیم خانواده انجام شود.
درآن زمان این اقدامات بیشتر در حوزه پزشکی معنا پیدا میکرد. با گذشت زمان، مفهوم
بهداشت هم تغییر کرد و بسیاری از آن برداشت سبک زندگی را کردند. برای نهادینهکردن
بهداشت در جامعه مولفههای دیگری مطرح شد. من از اینکه در حرفه و کارم در جایگاههای
مشخص قرارگرفته و توانستهام به مردم خدمت کنم بسیار خوشحال هستم، اما این دغدغه
که در نسل آینده هم من باید پزشک شوم تا بتوانم این خدمات را ارائه کنم، جای بحث
بیشتری دارد. در گذشته پزشک بودن موقعیتی را فراهم میکرد که بر اساس آن فرد میتوانست
این خدمات را ارائه کند. به عبارت بهتر، انجام این خدمات توسط غیر پزشک به صورت
عملی منتفی بود. در زمان قبل از انقلاب تنها یک فرد غیر پزشک توانست وزیر بهداشت
شود که جز موفقترین وزرا محسوب میشد. با وجود این این ذهنیت برخلاف کشورهای
توسعهیافته در کشور ما همچنان وجود دارد که وزیر بهداشت باید پزشک باشد.
با وجود تردیدی که
نسبت به انتخاب مجدد رشته پزشکی ابراز میکنید. چه اتفاقی افتاد که شما رشته پزشکی
را انتخاب کردید؟
ورود من به رشته
پزشکی از چندین عامل نشات گرفته بود. به هر حال من در قم دیپلم گرفته و شاگرد اول
بودم. تمام نمرههای من عالی بود و پیش پدرم، زبان عربی خوانده بودم. به همین
دلیل،امکان قبولی در همه رشتهها برای من وجود داشت، اما فشار خانواده خیلی
تاثیرگذار بود. مادرم من را بسیار تشویق میکرد تا رشته پزشکی بخوانم. در شهری مثل
قم از نظر اجتماعی جایگاه پزشک پذیرفته شده و معلوم بود که چه آیندهای دارد؟
جامعه نسبت به حوزههای دیگر از جمله صنعتی و مهندسی آشنایی چندانی نداشت، اما
حوزه طبابت و پزشکی با عنوان حکیمباشی از مدت زمانهای دور وجود داشته و مردم به
آنها احترام گذاشته و مورد اعتماد بودند. آن زمان تفکری وجود داشت که افراد یا
باید روحانی شوند یا پزشک. تفکر پدر من این بود که روحانی و پزشک عالم هستند و
بقیه عالم نیستند، بلکه خواندن سایر علوم، فضل است. هم شرایط اجتماعی و خانوادگی و
مشاهدات ما از جامعه موجب شد تا یک نوع رقابت ایجاد شود تا افراد تلاش کنند تا
رشته پزشکی قبول شوند. آن زمان همه خانوادهها افتخار میکردند که فرزندشان رشته
پزشکی قبول شود.
البته این تفکر
همچنان وجود دارد؟
نه، در حال حاضر
رشتههای فنی بسیار برجسته شده و افراد برای خواندن این رشتهها با هم رقابت میکنند.
به طور مثال نوه من رشته برق خوانده است، اما در آن زمان به هیچ وجه رشتهای به
نام برق وجود نداشت و رشته مهندسی به رشته مهندسی راه و ساختمان محدود شده بود.
همان زمان هم ساختمانسازی رونق چندانی پیدا نکرده بود. این رشتهها بعد از مدتی
توسعه پیدا کرد. در زمان ما فردی که میخواست درس جدید بخواند، اولین رشتهای که
توسط خانوادهها و جامعه توصیه میشد، این بود که بهتر است رشته پزشکی بخواند.
اما آن زمان پدر
شما اصرار داشتند که شما روحانی شوید با توجه به اینکه خودشان هم روحانی بودند؟
بله. پدر من
خیلی اصرار داشت که من روحانی شوم. بیشترین نگرانی پدر این بود که من تودهای
بشوم. در آن زمان نیروهای چپ در دانشگاهها خیلی فعال بودند. پدرم نگران این بود
که مبادا من دانشگاه رفته و منحرف بشوم. مادر من خانم صدیقه ملت با وجود آنکه نه
سواد خواندن و نه سواد نوشتن داشت، زن بسیار روشنفکری محسوب میشد. ایشان پدرم را
مجاب کردند که اجازه بدهند تا من درس جدید را بخوانم. پدر من مرد بسیار متعصبی
محسوب شده و همان زمان با من تفاهمنامهای شفاهی داشت که اگر من درس جدید میخوانم
شبها پیش پدر عربی و دروس قدیم بخوانم. این درس شبانه به من در تفهیم دروس ادبی
بسیار کمک کرد خواندن عربی موجب شد تا من به خوبی بتوانم مفاهیم قرآن را
فرابگیرم. با وجود این همواره چالشی در درون خانه ما وجود داشت.
انتخاب شما موجب
دلخوری نشد؟
پدرم دلش میخواست
که من روحانی شوم وبا وجود تلاشهای زیاد موفق نشد. به طور قطع دلخور شد، اما بعد
از پزشک شدن زمانی که به پدرم گفتم که میخواهم آمار حیاتی بخوانم از این مسئله
استقبال کرد و گفت شما با دیدن مریض مسئولیت پیدا میکردید،اما انجام کار اجتماعی
خیلی بهتر است. پدرم در بیان این اظهارات بار دیگر مبانی دینی را مورد توجه قرار
میداد. باور پدرم این بود که طبیبان اگر در رسیدگی به امور بیماران تعلل کنند
مسئولیت زیادی متوجه آنها میشود. جالب اینجاست که نظر من در مقابل پدرم قرار میگرفت.
به نظر من در مسئولیت اجتماعی تعداد بیشتری از عملکرد ما آسیب میبینند. به طور
مثال در طرح تحول سلامت اگر همه جوانب مورد توجه قرار نگیرد، خسارت آن به مراتب
بیشتر از زمانی است که برای یک بیمار تجویزی اشتباه انجام میشود.
هیچکدام از برادرهای
شما راه پدرتان، مرحوم آیت الله شیخ کاظم ملک افضلی را ادامه ندادند؟
برادرهای من از
مادرم هیچ کدام راه پدر را نرفتند. من به عنوان اولین فرزند سد را شکستم.
چند فرزند بودید؟
ما هشت فرزند از
یک مادر بودیم. چهار پسر و چهار دختر. اولین پسر من بودم. فرزند بعد از من حسن است
که متولد سال 1323 بوده و کارمند وزارت بهداشت بودند. تحصیلات خود را در رشته
مدیریت ادامه داد و در حال حاضر بعد از بازنشستگی در بخش خصوصی فعالیت میکند.
سومین برادر متولد سال 1335 دکترای معماری داشته و نامش علی است. ایشان
عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بوده و شرکت هم دارد. آخرین برادر محمد رضا نام دارد و
لیسانس امور بازرگانی دارد و در شرکت نفت کار میکند که در سال 1337 به دنیا
آمده است. چهار خواهر هم داشتم که پدرم به خواهرها اجازه نمیداد که بیشتر ازکلاس
دوم بخوانند. به محض اینکه به تکلیف شرعی میرسیدند. دیگر اجازه نمیداد که آنها
مدرسه بروند. باور پدرم این بود که محیط مدرسه محیط مناسبی نیست در حالیکه مدارس
قم بسیار رعایت امور را میکردند. با وجود این، علما چندان با مدرسه رفتن دخترها
موافق نبودند. پدرم بسیار مقید بود و میگفت که فراش مدرسه مرد است. همین موجب میشد
که با من چالش داشته باشد. بعد از مدتی که پدرم به نمایندگی از آیتاللهبروجردیبه
میناب رفت و مادرم همراه ایشان نرفت، پدرم ازدواج کرد و بچهدار شد.
چرا مادرتان به
میناب نرفت؟
مادرم حاضر نشد
که به میناب برود. پدرم بعد از ازدواج در میناب، صاحب چهار فرزند دو دختر و دو پسر
شد. آنها هم تحصیلات عالیه دارند. حتی دخترها به دانشگاه رفتند، چون همزمان با
وقوع انقلاب شد. یکی از برادرهای ناتنی ما به نام محسن؛ روحانی شده و دکترای حقوق
هم دارد. ایشان هیات علمی دانشگاه قم است. برادر دیگر مجتبی است که در دانشگاه
امام صادق در حال گرفتن دکتری حقوق است و در حال حاضر هیات علمی دانشگاه یزد است.
از بین شش برادر تنها یکی روحانی شد و خواهران بعد از انقلاب، تحصیلات عالیه
دارند، اما خواهران قبل از انقلاب سوادشان در حد خواندن و نوشتن است. به نظر من
همین مسئله از برکات انقلاب اسلامی است. روشنفکری امام موجب شد تا خانوادههای
متدین حاضر شوند تا دختران خود را به دانشگاه بفرستند. نمونهاش خانواده من است که
دخترها قبل از انقلاب سواد خواندن و نوشتن دارند و بعد از انقلاب تحصیلات عالیه.
پدر شما برای
تحصیلات از اردکان به قم آمدند؟
پدر من روحانی
بود و تا اندازهای میتوانست در اردکان تحصیل کند. به هرحال اردکان جایی نیست که
خیلی بتوان در آن ادامه تحصیل داد. پدر من بخشی از تحصیلات خود را در اصفهان و یزد
خوانده بود اما به هرحال حوزه علمیه قم خیلی مطرح بود. حوزه علمیه اردکان سطحش به
مراتب پایینتر از قم بود. ایشان برای اینکه بتواند درسطح بالاتری آموزش ببیند
ناچار شد تا به قم بیاید. در شهر قم همزمان هم درس خواند و هم درس داد.
حضورتان در شهر قم
چقدر طول کشید؟
خانواده از
سال1324تا آخر در قم ماندند اما مدت حضور من در قم به دوران تحصیل خلاصه شد. مادر
و خانواده در قم باقی ماندند تا همه بچهها درسشان تمام شد.
خانواده در قم در
چه خیابانی زندگی میکردند؟
ابتدای ورود به
قم در خیابان سیدان زندگی میکردیم. بعد از مدتی خانه ما به خیابان خاک فرج انتقال
یافت. خاک فرج در ابتدای وروی شهر قم قرار دارد.
پدرتان به عنوان
نماینده آیت الله بروجردی به میناب رفتند.
بله. آن زمان در
قم آیت الله بروجردی و مراجع دیگر حضور داشتند. در شهرستانها درخواست میکردند که
روحانیونی برای هدایت به آن شهرستان بروند. پدرم به عنوان نماینده آیت الله
بروجردی به میناب رفت.
وضعیت مالی پدرتان
چطور بود؟
وضعیت مالی پدرم
چندان خوب نبود. ایشان روحانی بود و شهریه ناچیزی میگرفت. آن زمان حقوق پدرم ماهی
?? تومان با وجود داشتن بچههای زیاد بود. ماه رمضان و محرم هم برای تبلیغ به
جاهای مختلف میرفت، اما با وجود این وضعیت بهتر نمیشد. به هرحال به ایشان این
پیشنهاد شد و ایشان قبول کرد و به عنوان نماینده آیت الله بروجردی به میناب رفت.
در آنجا افراد سهم امام را به پدر من میدادند تا به آقای بروجردی برساند. در این
وضعیت به خود ایشان هم کمکی میشد.
دوران بچگی شما در
اردکان چطور گذشت؟
در اردکان من
خیلی بچه بودم و بیشتر از 6-5 سال بیشتر در اردکان نبودم. من متولد سال1318هستم و
پدرم در سال 1324 به قم آمد. خاطرات زیادی از اردکان ندارم. البته پدرم ابتدا
به تهران آمد. ایشان خیلی به آیت اللهالعظمی سیداحمدخوانساری اعتقاد داشت. پدرم
پای درس ایشان در بازار میرفت. در اطراف دروازه دولاب یعنی میدان امام حسین و
خیابان شهباز سابق مسجدی بود که آنجا نماز میخواند و در همان اطراف خانهای
گرفته بودیم.
شما هم تهران آمدید؟
بله، من هم
تهران آمدم و کلاس اول ابتدایی را در تهران خواندم. بعد از اینکه آیت الله بروجردی
در قم مطرح شد.
مرجعیت به قم
منتقل و قم برجسته شد. در آن زمان پدر ما به قم رفت. به عبارت دیگر من تحصیلات خود
را در قم از کلاس دوم شروع کردم. تحصیلات من همان زمان در قم شروع شد و تا
سال1337که دیپلم گرفتم، ادامه یافت.
زمانی که در قم به
مدرسه میرفتید، مدرسهتان چطور بود؟
من در قم مدرسه
اسلامی میرفتم. مدارس اسلامی مدارسی بود که آن زمان در تهران هم وجودداشت. در
این مدارس به قرآن و شرع خیلی توجه میکردند. شهر قم، شهر بسیار مقدسی بود اما با
این حال این مدارس اصول خاص خود را داشت. اسم رئیس مدرسه ما، حاج جعفر قلی بود.
بسیاری از معلمهای ما روحانی بوده و مدرسه ما فضای خاصی داشت و با مدارس دولتی
دیگر متفاوت بود. در آن مدرسه ریاضیات من قوی بود و همان سال شاگرد اول شدم.
زمان امتحان نهایی اعلام کردند که دیگر مدرسه از شما امتحان نمیگیرد و شما باید
آموزش و پرورش امتحان بدهید. سایر دروس اهمیتی نداشت، اما امتحانی تحت عنوان
موسیقی داشتند. من هم در مدرسه اسلامی درس خوانده بودم و نمیدانستم که موسیقی
چیست؟ موسیقی در آن زمان حرام بود. همان زمان گفتند که شما باید جلوی آن آقا
سرودای ایران را بخوانید و آن آقا آهنگ میزند. شما باید با او همخوانیکنید.
شما برای قبولی در
این امتحان چه کار کردید؟
من تا آن زمان
سرود نخوانده بودم. آن زمان به عمویم که از معلمان قم بود، این مسئله را گفتم.
عمویم آقای طوسی وقتی در جریان قرارگرفتند به من گفتند که حسین ناراحت نباش، من
این موضوع را درست میکنم.
فامیلشان با شما
متفاوت بود؟
بله. فقط فامیل
پدر من ملک افضلی بود، بقیه عموها همه طوسی بودند.
دکتر حسین ملک
افضلی در سال 1318 در اردکان یزد متولد شد.او در سال 1337 دیپلم طبیعی گرفت و در
رشته پزشکی دانشگاه تهران و همچنین رشتههای پزشکی و کشاورزی دانشگاه اصفهان
پذیرفته شد که در آن بین رشته پزشکی دانشگاه تهران را برگزید و تحصیلات خود را
درآن رشته ادامه داد. در سال 1344 با گذرانیدن یک دوره تخصصی در دانشکده بهداشت
تهران گواهی نامه تخصصی آمار حیاتی را دریافت کرد. او در سال 1356 یک بورس تحصیلی
از سازمان بهداشت جهانی گرفته و به امریکا رفت و در دورههای آمار و اپیدمیولوژی
دانشکده بهداشت دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس شرکت کرد.وی در سال 2007 برنده
جایزه صندوق جمعیت سازمان ملل شد.
عمویتان مشکل را
چطورحل کرد؟
عمویم پیش معلم
رفت و با او صحبت کرد. نمیدانم به او چه گفت. زمانی که نوبت من شد من به تنهایی
به اتاق نرفتم، بلکه با ? دانش آموز دیگر رفتم. به جای اینکه تک تک دانش آموزان
وارد اتاق شوند چند نفر را با هم صدا زد. من با دانش آموزان مدارس دیگر وارد اتاق
شدم. به محض ورود گفتند که سرود ای ایران را بخوانید. همه با هم خواندند و من که
بلد نبودم تنها لب تکان میدادم. به همین روش من توانستم در این امتحان قبول شوم.
بعد از پایان دوره
ششم ابتدایی وارد دبیرستان شدید.
وقتی من ششم
ابتدایی را به پایان رساندم. پدرم برای من لبادهای دوخت و گفت که دیگر باید وارد
حوزه علمیه شوید. همان زمان بحث درگرفت که من باید بروم حوزه علمیه یا دبیرستان.
آن زمان پدرم من را خدمت آیت الله صدر پدر امام موسی صدر برد تا نظر ایشان را جویا
شود. پدرم گفت که بندهزاده کلاس ششم ابتدایی را تمام کرده است و حالا بحثی صورت
گرفته که آیا باید درس جدید بخواند یا درس قدیم. من منتظر بودم که ایشان به نفع من
حرف بزند، اما همان زمان آیت الله صدر گفتند که بندهزادهها درس قدیم میخوانند.
سخنان ایشان من را بسیار دلخور کرد. انتظار داشتم که به نفع من حر بزند.
چطور شد که با
وجود چنین توصیهای شما درس جدید خواندید؟
فشاری که مادرم
به همراه دو عموی دیگرم وارد کردند، موجب شد تا پدرم تسلیم شود و اجازه بدهد که من
به دبیرستان یا به عبارتی سیکل اول بروم. آن زمان ریاضیات من بسیار قوی بود اما خط
بسیار بدی داشتم. آقای اشراقی معلم هندسه ما بود. ایشان ریاضی نخوانده بود، اما به
ما ریاضی درس میداد. آن زمان معلمها تخصصی نبودند. به هر فردی اجازه میدادند که
هر درسی را تدریس کند. موقع امتحان یکی از بچهها از روی دست من تقلب کرد. آن بچه
20 شد و من 10 شدم. من این مسئله را به عمویم گفتم. عمویم موضوع را با عموی دیگرم
که لیسانس ریاضی داشت و در تهران دبیر ریاضیات بود، در میان گذاشت. عموی من به قم
آمد و ورقه من را دید و ضمن انتقاد به بدخطی من ورقه را مطالعه کرد و در انتها به
من 20 داد. زیر امضا نام طوسی را نوشت. عموی من ضمن اینکه دبیر ریاضیات بود، پست
مهمی در اداره آموزش و پرورش تهران نیز داشت. این ورقه را عموی من در قم گرفت و
پیش آقای اشراقی برد و با لحنی اعتراض آمیز گفت: «تو چرا به برادرزاده من نمره 10
دادی؟ برادر من که لیسانس ریاضیات دارد ورقهاش را تصحیح کرده و به او 20 داده
است.« همان زمان آقای اشراقی گفت: «آنقدر خطش بد بود که من نتوانستم خطش را
بخوانم و به همین دلیل وجبی نمره دادم.» آقای اشراقی از این مسئله خیلی نارحت شد
به همین دلیل تا کلاس12که معلم من بود همیشه به من 20 میداد تا جبران آن نمره را
کرده باشد. البته ایشان دیگر معلم ریاضی نبود، بلکه دروس دیگر همچون تاریخ و
جغرافی... را تدریس میکرد. آقای اشراقی همیشه به من میگفت که نیازی نیست شما
امتحان بدهید.
از معلمهایتان
راضی بودید؟
بله. من معلمهای
خوبی داشتم به این دلیل که قم نزدیک تهران بود. معلمانی که لیسانس گرفته و نمرات بالایی
داشتند و لازم بود تا طرح خود را در خارج از مرکز بگذرانند، قم را انتخاب میکردند.
به این دلیل که به تهران نزدیک بود. من معلم ادبیاتی به نام دکتر یزدگردی داشتم که
در نهایت استاد دانشگاه شد. ایشان به من ادبیات و عربی درس میداد. به هر حال من
پیش پدرم عربی خوانده بودم و همان زمان از وی اشکال میگرفتم. ایشان با کت و
شلوار از تهران میآمد و من موقع تدریس مرتب از او اشکال میگرفتم. به همین دلیل
همیشه دستپاچه میشد. ایشان هم هیچوقت با من بحث نمیکرد و همیشه به من بیست میداد.
درس شبانهای که
پیش پدرتان خواندید موجب شد تا شما به زبان عربی تسلط پیدا کنید.
تسلط ندارم. به
هر حال بیش از 50سال از آن دوران گذشته است. پدرم جامع المقدمات را به من تدریس
کرد. شما این نکته را مورد توجه قرار بدهید که روحانیت عربی روزمره را یاد نمیگیرد.
آنها عربی قرآنی را میآموزند. به همین دلیل روحانیون محاوره عربی را خوب بلد
نیستند. من پیش پدرم صرف و نحو عربی را یاد گرفتم.
سوالی که برای من
مطرح شده این است که شما با این ریاضی قوی چرا رشته مهندسی را انتخاب نکردید؟
آن زمان رشتههای
مهندسی مطرح نبودند. مهمتر اینکه کامپیوتری وجود نداشت. شما برای انجام کار
مهندسی باید رسم انجام میدادید. این کار با قلمها و جوهر انجام میشد. من به
دلیل اینکه خط و نقاشی بدی داشته و از رسم متنفر بودم، این رشته را انتخاب نکردم.
من زمانی که میخواستم رسم بکشم، خراب کاری میکردم. یک دفعه جوهر را روی کاغذ
ریخته و کاغذ را سیاه میکردم. به همین دلیل از درس رسم و کاردستی و نقاشی متنفر
بودم و چون رشته مهندسی با رسم همراه بود، من دوست نداشتم که این رشته را بخوانم
هر چند ریاضیات من بسیار قوی بود. در حال حاضر کامپیوتر کار مهندسان را راحت کرده
است. از سوی دیگر از کلاس ده همه به من میگفتند: آقای دکتر. به همین دلیل من
ترجیح دادم تا پزشکی بخوانم. دکتر خواندن من در حالی اتفاق میافتاد که در قم تنها
یک دبیرستان وجود داشت. قبل از من تنها یک دبیرستان وجود داشت اما بعد از من
دبیرستان دیگری احداث شد که من جزو اولین گروه دانش آموزانش بودم. ابتدا دبیرستانی
به نام حکیم نظامی وجود داشت و بعد از مدتی دبیرستان حکمت راه اندازی شد که با من
بالا آمد.
چه رشتههایی را
کنکور دادید؟
در سال ?? کنکور
شرکت کردم و هم پزشکی تهران و هم پزشکی اصفهان و هم کشاورزی قبول شدم. آن زمان من
هر رشتهای را امتحان میدادم قبول میشدم. اما در نهایت تهران را انتخاب کردم.
زمان ما کنکور خیلی مهم بود. همه در قم متوجه میشدند که چه فردی کنکور قبول شده
است. من خانه عمویم در تهران بودم که روزنامه را خواندم ومتوجه شدم که کنکور قبول
شدهام.
چه دانشگاههایی
را انتخاب کردید؟
آن زمان هر
دانشگاهی جداگانه امتحان میگرفت. من سه بار کنکور شرکت کردم. یک بار تهران امتحان
دادم، یک دفعه اصفهان و یک دفعه کشاورزی. بعد متوجه شدم که اصفهان هم قبول شدم. در
کنکور اصفهان خیلی جلو افتادم و به نظرم نفر 17 شدم. دانشگاه اصفهان به من
گفت که اگر این دانشگاه را انتخاب کنید ماهی 50 تومان به شما کمک هزینه داده
میشود.
رتبه دانشگاه
تهران شما چطور بود؟
در تهران
نفر 37 شدم که دیگر به من کمک هزینه تعلق نمیگرفت.
پس چرا تهران را
انتخاب کردید؟
آن زمان عموی من
در آموزش و پرورش گفت: «اگر تهران را انتخاب کنی، امکان درآمد را برایت فراهم میکنم
و تو را معلم میکنم.» از همه مهمتر اینکه دانشگاه تهران مهمتر و به قم نزدیکتر
بود. بعد از قبولی در کنکور من به اتفاق مادر مادرم به تهران آمدیم و جایی را
اجاره کردیم. در این مدت عمویم کمک کرد و من درس میدادم.
هزینهتان را
پدرتان تامین نمیکرد؟
نه، چون پدرم
خرج من را نمیداد، مجبور شدم که کار کنم. در آن زمان در حین درس خواندن درس میدادم.
آن زمان شاگرد خصوصی داشته و ریاضیات درس میدادم. گاهی اوقات مدرسه رفته و چند
ساعتی درس میدادم. هفتهای هفت تا هشت ساعت در مدارس درس میدادم و بعد خانههای
مردم رفته و درس خصوصی میدادم.
درآمدتان چطور
بود؟
درآمدم خیلی خوب
بود. آن زمـان ماهـی
400-300 تومان
درآمد داشتم. از این پول حدود 60تومان کرایه خانه داده و با بقیه زندگی میکردم.
خوابگاه به شما
تعلق نمیگرفت یا اینکه خودتان تمایلی به استفاده از خوابگاه نداشتید؟
خوابگاه به درد
من نمیخورد. من برای تدریس لازم بود تا آزادی داشته باشم. در خوابگاه به دلیل
مقررات رفت و آمد آزادانه من امکان پذیر نبود.
خانهای که به
اتفاق مادربزرگتان اجاره کرده بودید، کجا بود؟
اطراف میدان کاخ
همان فلسطین و خیابان جمهوری خانهای را اجاره کرده بودم و پیاده به دانشگاه رفت و
آمد میکردم.
در دانشگاه هم
شاگرد اول بودید؟
من از همان
ابتدا استعدادم ریاضی بود. در دانشگاه به دلیل آنکه بیشتر دروس حفظی بود این امر
چندان برای من خوشایند نبود. در امتحانات قبول میشدم، اما دروسی از جمله آناتومی
و... را دوست نداشتم. البته فیزیولوژی به مراتب قابل درکتر بود. در این زمان
گرفتار کار تدریس هم بودم و باید سر کلاس رفته و تدریس میکردم. همین موجب شد تا
در دانشگاه برجستگی دبیرستان را نداشته باشم. در این دوران درآمد خیلی خوبی داشتم.
در زمان امتحانات درآمد من تا ماهی 1000تومان هم میرسید. درس خواندنم به اندازهای
بود که به راحتی در امتحانات قبول میشدم.
فعالیت سیاسی هم
انجام میدادید؟
کار سیاسی نمیکردم
اما اگر تجمعی بود در آن شرکت میکردم.
شرکت در اجتماعات
برایتان دردسرساز نشد.
چرا یک بار من
را گرفتند. در سال 1340 و در سالگرد سی تیر شرکت کردم. پلیس من را دنبال کرد
و من وارد پاساژی در خیابان جمهوری شدم. پلیس در پاساژ را بست و من وارد قهوه
خانهای شدم. آنجا عدهای کارگر در حال چای خوردن بودند. پلیس وقتی وارد قهوه خانه
شد متوجه شد که قیافه من به افراد دیگر نمیخورد و من را دستگیر کرد. من را
کلانتری میدان بهارستان برده و ?? ساعت نگهداشتند. در نهایت به کلانتری مرکز در
توپخانه بردند و زمانی که سوابقم را بررسی کردند من را آزاد کرده و تعهد گرفتند که
در تجمعات شرکت نکنم. آن زمان من با همسرم در حال گفتگو بودیم که ایشان به من گفت:
«من چون بورسیه ارتش هستم اگر بخواهید کار سیاسی کنید نمیتوانید با من ازدواج
کنید چون برای من دردسر میشود.» البته من هم این موضوع را قبول کردم و فعالیت
سیاسی نکردم.
همسرتان هم
دانشجوی دانشکده پزشکی بودند.
بله اما سال دوم
بودند و یک سال پایینتر از من بودند. خانم محترم میرفصیحی که سال دوم دانشکده
پزشکی بودند. ایشان در سهمیه ارتش پذیرفته شدند و به همین دلیل نظامی محسوب میشدند.
خانمم بعد از قبولی بورسیه گرفته بودند و از ابتدا با سهمیه ارتش قبول نشده بودند.
دانشجویان در
برابر بازداشت شما چه برخوردی کردند؟
جالب اینجاست که
همان روز من امتحان ثلاث داشتم. بچهها خیلی با هم اتحاد داشتند. زمانی که حضور و
غیاب انجام میشود و متوجه میشوند که سه نفر در میان جمعیت 300 نفری غایب هستند.
جلسه امتحان را در اعتراض به این مسئله به هم میزنند. من زمانی که بازداشت بودم
خیلی نگران برگزاری این امتحان بودم. امتحان صبح شنبه برگزار میشد و من را روز
جمعه بازداشت کرده و غروب شنبه رها کردند. این امتحان خیلی سخت بود و من دلهره
زیادی برای برگزاری امتحان میکروب و انگل و سرمشناسی(امتحانات ثلاث) داشتم.
چه سالی ازدواج
کردید؟
سال40بود که عقد
کردیم. به هرحال سه سال بعد از آمدن من از قم به تهران این جسارت را پیدا کرده و
ازدواج کردم، در حالیکه تا پیش از این پول تو جیبی نداشتم. من سال سوم و همسرم
سال دوم را تمام کرده بود.
ایشان ساکن تهران
بودند؟
بله
با همسرتان در
دانشگاه آشنا شدید؟
نه. برادر ایشان
درمدارسی که من درس میدادم همکار من بودند. ایشان در مراسم سیزده بدری خواهرشان
را معرفی کردند و گفتند: «خواهرم سال دوم پزشکی هستند.» آنچنان در سیزده بدر گره
را محکم زد که همان سال گرفت.
جرقه زمانی زده
شد که من هنگام نماز خواندن دنبال مهر میگشتم تا نماز بخوانم. همسرم بلافاصله به
من مهری داد. همین پایبندی به نماز خواندن، ارتباط را تنگاتنگتر کرد. من هیچوقت
نخواستهام به خواندن نماز تظاهر کنم. اما این موضوع به عاملی تبدیل شد که ما
بیشتر احساس قرابت فکری کنیم.
یعنی در دانشگاه
با ایشان آشنا نشدید.
همسرم یک سال از
من پایینتر بود و تا قبل از روز آشنایی، ایشان را ندیده بودم. بعد از آشنایی
همسرم را در دانشگاه دیدم. در دانشکده پزشکی 300 دانشجو وجود داشت که از بین این
300 دانشجو تنها ?? نفر دختر بود. ایشان از نادر دانشجویانی محسوب میشد که روسری
سر میکرد. به هر حال من زمینههای مذهبی را در این انتخاب مدنظر قراردادم.
خانوادهتان
مخالفت نکردند.
ابتدا مخالفت
کردند. مخالفت به این دلیل بود که چرا دانشجو است؟ این موضوع را بارها مطرح کردند
«خودت کم بود که دکتر شدی میخوای زنت هم دکتر باشه» پدر من نهتنها خودش در مراسم
عقد ما حضور پیدا نکرد بلکه به مادرم گفت: «اگر در این مراسم شرکت کنید، شما را
طلاق میدهم.»
پس خانوادهتان در
مراسمتان شرکت نکردند.
متاسفانه خیر.
یک سال بعد از عروسی، مادرم به خانهام آمد، اما پدرم تحت هیچ شرایطی به خانهام
نیامد. بعد از گذشت مدت زمانی و آشنایی پدرم با همسرم از ایشان خوشش آمد و این
نکته را بیان کرد که همسرت زن متدینی است. خانواده همسرم متدین بودند و خانهشان
در خیابان امیریه اطراف راه آهن بود. پدرشان کورپزخانه در شهرری داشت و آن زمان
بازنشسته شده بود و خواهرهای خانمم، خانم جلسهای بودند.
چه زمانی عروسی
کردید؟
من سال ششم
عروسی کرده و خانه مستقل گرفتم. زمانی که انترن بودم، فرزندم به دنیا آمد. خدمت
سربازی به سپاه بهداشت چرمهین استان اصفهان رفتم.
همسرتان هم همراه
شما آمدند.
نه.ایشان هنوز
دانشجو بوده و انترن بودند. خانه ما به طبقه دوم خانه پدرخانمم انتقال یافت. من در
راه اصفهان تهران رفت و آمد میکردم.
در مدت حضورتان به
عنوان سپاه بهداشت چه اقداماتی را انجام دادید؟
آن زمان کارهای
عمرانی وسیعی انجام دادم و سپاهی نمونه شدم. من سال 45 فارغ التحصیل شدم و دو
تا سه ماه دوره آموزشی را در پادگان خیابان پاسداران دیدم در نهایت من را به دهی
به نام چرمهین فرستادند.
آنجا من به کمک
مردم 120 هزار تومان پول جمع کرده و درمانگاه و حمام زنانه و مردانه با دوش
ساختم. مردم این روستا جاده نداشتند برایشان جاده ساخته و کارهای بهداشتی زیادی
کردم. این اقدامات در طول 14 ماه حضور من انجام شد. انجام این کارها موجب شد
تا یک بار وزیر و بار دیگر معاون وزیر برای افتتاح به ده بیایند. درمانگاه را
وزیربهداشت دکتر شاهقلی و حمام را معاون بهداشتی وزیر افتتاح کرد.
بعد از پایان دوره
سربازی چه کار کردید؟
به هر حال اواخر
سال45خدمت من تمام شد. دو گزینه پیش روی من بود. میتوانستم تخصص بگیرم یا اینکه
جایی مشغول به کار شوم. امکان رفتن به خارج وجود داشت، اما چون زن من ارتشی بود
اجازه خروج از کشور به اتفاق همسرم را نداشتم. من تصمیم گرفتم که کار کنم. سپاه
بهداشت به من پیشنهاد دادکه اگر موافق باشید ما شما را رئیس سپاه بهداشت سنندج میکنیم.
حقوق بسیار بالایی یعنی 7 هزار تومان را پیشنهاد دادند. سایر جاها از جمله سازمان
شیرو خورشید و شاهنشاهی که پزشک استخدام میکردند آن زمان حقوق3-2هزار تومان میدادند.
این حقوق بسیاربالا بود با سه ماه این حقوق شما میتوانستید شورلت بخرید.
آن زمان خانمم
هم فارغ التحصیل شده بود و گفت که باید جایی باشد که ارتش داشته باشد تا من هم
بتوانم بیایم. من این موضوع را بررسی کرده و متوجه شدم که سنندج تیپ دارد به همین
دلیل با این پیشنهاد موافقت کردم. من رئیس سپاه بهداشت سنندج شده و همسرم پزشک تیپ
شد. در سنندج13تا درمانگاه را با400هزار تومان ساختم. برای ساخت هریک از این
درمانگاهها قراردادی 30 هزار تومانی بستم. روستاهای موجود هیچیک آب
آشامیدنی نداشتند. بسیاری از این روستاها پستی و بلندی داشت. وقتی چشمهای را
پیدا میکردم آنرا بهسازی کرده و بعد از لوله کشی آن را به خانهها میرساندم.
این لوله کشی دیگر نیازی به پمپاژ نداشت با استفاده از نیروی ثقل حرکت میکرد.
بدین ترتیب آب آشامیدنی سالم برای مردم فراهم شد. واکسیناسیون دیفتری و کزاز سیاه
سرفه هم دو بار انجام شد. پایگاه سپاه بهداشت را توسعه داده و به 23 پایگاه
در استان کردستان رسید. من در کارم بسیار منضبط بوده و دیسیپلین خاصی داشتم.
نیروهای من بسیار منظم بوده و کار خود را دقیق انجام میدادند. این اقدامات موجب
شد تا به من مدال بدهند. بعد از گذشت مدت زمانی، وضعیت مالی من روبهراه شد و من
ماشین تهیه کرده و در تهران نیز خانهای خریدم.
در دورانی که در
سنندج بودم یک تصادف هم کردم. در سال 49 زمانی که به ماموریت میرفتم هنگام
رانندگی، ماشینم چپ کرد. بهدنبال آن تصادف استخوان رانم شکست. مجروحیت من به حدی
بود که من را با هواپیما به تهران منتقل کردند و دکتر شیخ الاسلام وزیر بهداری
زمان شاه من را عمل کرد. 5 تا 6 ماه با وجود چوب زیر بغل در کردستان کار میکردم.
چه دلیلی موجب شد
که از سنندج به تهران بیاید؟
دیگر از آنجا خسته
شده بودم و به تهران منتقل شدم. زمانی که به سپاه بهداشت تهران آمدم، متوجه شدم که
اینجا به درد من نمیخورد. به هرحال در سنندج من کاراجرایی میکردم اما در تهران
ناچار بودم تا در محیط اداری کار کنم. من حوصله کارهای اداری را نداشتم. آن زمان
بود که تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. اینجا دو تا گزینه داشتم. گزینه نخست این
بود که در رشته اطفال ادامه تحصیل بدهم. مرحوم دکتر قریب من را گزینش کرد و به من
تاییدیه داد. آن زمان دکتر قریب پزشکان منتخب را از نظر اخلاقی بررسی میکرد. از
سوی دیگر همچنان علاقه داشتم که در حوزه ریاضیات کار کنم. آن زمان یکی از دوستان
به من گفت که رشته جدیدی به نام آمار حیاتی در دانشکده بهداشت راهاندازی شده است.
بعد از بررسی متوجه شدم که آمار حیاتی تلفیقی از رشته پزشکی و فنون ریاضی است.
همان زمان آقای دکتری به نام نهاپتیان آنجا حضور داشت. ایشان ارمنی بوده و موسس
این گروه به شمار میرفت. من با ایشان صحبت کردم و در نهایت مشغول به تحصیل شدم.
من علاقه بیشتری نشان داده و حتی تدریس میکردم.
در نهایت من
تخصص خودم را گرفتم، اما به دلیل ضعف ایران در این حوزه من از این وضعیت راضی
نبودم و بیشتر خودم مطالعه میکردم. در نهایت یکی از دوستان به نام دکترکاظممحمد
که به دانشگاه UCLAآمریکا رفته بود به ایران بازگشت.
وقتی در جریان
نارضایتی من قرار گرفت. به من گفت که کار شما را درست میکنم تا به آمریکا بروید.
ایشان به من کمک کرد و همان زمان وزارتخانه به من بورس دادو من را به آمریکا
فرستادند.
خانمتان نیامدند.
نه من با بنفشه
رفتم.
فرزندانتان چه
زمانی به دنیا آمدند؟
دختر بزرگم در
سال 1343 در دوران تحصیلم به دنیا آمد. دو دختر دیگرم به نام بهاره و بهشته
در سنندج به دنیا آمدند. بهاره در سال 46 و بهشته در سال 48 به دنیا
آمد. سالی که من تهران آمدم سه فرزند داشتم. من از دانشگاه تهرانPhDگرفتم.
همان زمان هم به
UCLA رفتم. آن زمان تلاش کردم
تا شاید بتوانم موافقت ارتش را برای بردن همسرم جلب کنم حتی با پزشک شاه ایادی در
این مورد صحبت کردم، اما امکانپذیر نشد. در نهایت من با بنفشه رفتم. بنفشه آن
سال، کلاس نهم بود. دوستان به من توصیه کرده بودند که نیازی نیست که شما دنبال
مدرک باشید. بهتر است که تا حد امکان واحد بگذرانید. مرتب واحدهای زیادی میگرفتم
تا دانشم افزایش پیدا کند. سال 56 سال بسیار پرکاری بود من مرتب در حال گذراندن
واحدهای ریاضی و آمار بودم. بعد از گذشت یک سال با توجه به اینکه خانواده در
کنارم نبود و بنفشه دلتنگی میکرد در نهایت ژانویه به تهران آمدم، اما دوباره
بازگشتم تا اینکه تابستان خانواده توانستند به آمریکا بیایند.
خانمتان توانستند
بیایند؟
بله آن زمان
راحت ویزا گرفته و به آمریکا آمدند. از قبل اقدام کرده و موافقت ارتش را جلب کرده
بود. به هر حال این سفر، یک سفر تفریحی بود. بعد از آن سفر همگی به ایران بازگشتیم
و این بازگشت زمانی رخ داد که کشور در آستانه انقلاب قرار داشت. آن زمان من دوباره
به دانشگاه بازگشتم، البته قبل از اینکه برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم استادیار
دانشگاه بودم.
بعد از انقلاب
دانشگاهها نیمه تعطیل شد. همان زمان کتابی را با دکترکاظممحمد نوشتیم به نام
آمار حیاتی که کتاب درسی دانشجویان محسوب میشود. روشهای آماری و شاخصهای بهداشتی
به چاپ پانزدهم رسیده است. در سال 56 این کتاب نوشته شد. سالی که من در UCLA بودم واحد درسی اصول
اپیدمیولوژی گرفتم که خیلی خوب بود و زمانی که برگشتم آن را به کمک دکتر ناصری
ترجمه کردم. ترجمه کتاب مازنر به عنوان کتاب سال شناخته شد. به هر حال انقلاب رخ
داد مسئولان قبلی رفتند و در نهایت ما را رئیس دانشکده بهداشت کردند.
چطور وارد
وزارتخانه شدید؟
زمانی که دکتر
مرندی، معاون وزیر بهداشت شده بود ما با ایشان دیداری داشته و درخواست کردیم تا به
دانشکده بهداشت کمک کند. در آن جلسه بحث شدیدی بین ما در گرفت. در نهایت جلسه را
با دلخوری تمام کرده و بیرون آمدیم. آن زمان دوستان به ما انتقاد کردند که شما کار
خوبی نکردید که با معاون وزیر بحث کردید. جالب اینجاست که دکتر مرندی برداشت دیگری
کرده بود و گفته بود که من آدم سمجی هستم که برای کاری که میخواهم انجام بدهم
حاضر به بحث و گفتگو هستم. ایشان این نکته را خصلت مثبت من ارزیابی کرده بودند.
زمانیکه دکتر منافی استیضاح و دکتر مرندی وزیر شد. من همان لحظه گفتم دکتر
مرندی با من تسویه حساب میکند، اما ایشان من را خواست و به دلیل تعصب روی کار، من
را به سمت معاونت خود منصوب کرد.
زمانی که به
معاونت بهداشت منصوب کردید چه اقداماتی را در دستور کار قرار دادید به هر حال مردم
محروم از انقلاب مطالبات زیادی داشتند که باید محقق میشد.
پست معاونت
بهداشتی یک پست تشریفاتی بود. همان زمان به آقای مرندی گفتم:«من خسته میشوم.»
ایشان به من گفت:«تو میخواهی از زیر کار در بروی.» من گفتم:«اگر کار عملی و
اجرایی باشد، من اعلام آمادگی میکنم.» چند تن از دوستان سپاه بهداشت گفتند که ما
طرحهای گسترش شبکه بهداشتی را تهیه کردیم اگر شما موافق هستید نقشه جامع آن را
تهیه کرده وپیادهکنیم. من موافقت خود را اعلام کردم. همان زمان به اتفاق دوستان
ستاد گسترش شبکه را راه اندازی کردیم. در نقشه طراحی شده مشخص شده بود که کجا خانه
بهداشت و کجا مرکز بهداشت و درمان باید تاسیس شود. سال اول از هر استان یک شهرستان
را انتخاب کردیم. در این طرح بهورز گرفته و آموزش دادم. خانههای بهداشت را در
خانههای روستایی راه اندازی کردیم. این اقدام مورد توجه داخل و خارج از جمله
سازمان جهانی بهداشت قرارگرفت. در این کار بسیار موفق شده و مجلس هر سال اعتباری
را به ما اختصاص میداد. طرح گسترش شبکه مرتب توسعه پیدا میکرد و به همه استانها
سرکشی میکردیم. در همه روستاها خانههای بهداشت گسترش یافت. بدین ترتیب بهبود
شاخصهای سلامت مادران و کودکان ارتقا پیدا کرد.
همان سال
واکسیناسیون انجام دادید؟
خیلی از برنامهها
همان سال اجرایی شد. EPIبرنامهای بود که بر اساس آن طرحی تهیه شد که واکسنهای موجود را تمام
بچهها دریافت کنند. با ایجاد خانههای بهداشت بهورزان موظف شدند تا تمام خانوادهها
را ثبتنام کنند. مراقبتهایی در مورد زنان باردار صورت میگرفت، این مراقبتها تا
زمان بعد از زایمان ادامه مییافت. مبنای کار ما اکتیو بودن بود. در این طرح
بهورزان غیر فعال نبودند. یعنی منتظر نمیماندند تا افراد به آنها مراجعهکنند.
بهورزان با دفترهای خود به خانههای مردم مراجعه میکردند و اطلاعات خانوار را ثبت
میکردند. بدین ترتیب میدانستند که کدام بچه باید واکسن بزند؟ اگر خانواده مراجعه
نمیکردند به در خانه رفته و برای بچه واکسن میزدند. مبنای کار را این دغدغه قرار
داده بودیم که هیچ بچهای نباید حذف شود و همه بچهها باید واکسن بزنند. اقدامات
خانههای بهداشت مرتب ارزیابی میشد و شاخصهایی نظیر جمعیت تحت پوشش و تعداد بچهها
و دفتر واکسیناسیون را مورد بررسی قرار میدادیم. برنامه گسترش شبکه بسیار فعال
بود. این کار در روستاها اجرایی شد و بعد از مدتی در شهرها نیز اجرایی شد. این
طرح در شهرها با عنوان رابطین بهداشت اجرایی شد. رابطین بهداشت زنان خانه دار
بودند که تحت آموزش قرارمیگرفتند. هر رابط ?? تا از همسایهها را مدیریت کرده و
آنها را برای تنظیم خانواده تشویق میکرد. در نتیجه به خاطر این سیستم که اجرایی
شد پوشش ما به 96-95 درصد رسید. در مقطعی ریشه کنی فلج اطفال مطرح شد که لازم بود
وزارتخانه ناگهان وارد عمل شود. برای انجام این کار از نیروهای بسیج کمک گرفتیم و
در سال 72در عرض یک روز کودکان در همه شهرها و روستاها علیه فلج اطفال واکسینه
شدند. از سال 76 به بعد فلج اطفال ریشه کن شد. بعد از این دوران دیفتری و
کزاز و سرخک به شدت کم شد. در دوران سپاه بهداشت روزی را به خاطر ندارم که گواهی
فوت برای سرخک ننوشته باشم، اما بعد از واکسیناسیون؛ این بیماریها یا ریشه کن شد
یا به شدت کاهش پیدا کرد. کزاز سالانه 9000 کودک را به کام مرگ میکشید. در
موقع زایمان به دلیل آلودگی بسیاری از کودکان کزاز میگرفتند بدتر اینکه گاهی از
فضولات برای بند آوردن خون استفاده میکردند که همین کزاز را گسترش داده بود. بعد
از اجرای واکسیناسیون و افزایش اطلاعات مردم کزاز از بین رفت. یکی از اقدامات
انجام شده، کنترل بیماریهای اسهالی بود. سالانه34هزار نفر از بیماری اسهالی میمردند.
در این شرایط ابتدا آب را لولهکشی کرده و در گام بعد بهورزان به مردم، یاد دادند
که آب را بجوشانند. در نهایت به آنها میگفتند که با استفاده از او آراس میتوانند
املاح از دست رفته را بار دیگر به بدن بازگردانند. این اقدامات موجب شد تا این رقم
به 300-200 عدد برسد. این رقم در حال حاضر به زیر صد تن رسیده است. به هر حال دانش
افراد زیاد شده و آب لوله کشی در اختیار دارند، بهداشت را رعایت میکنند و او آر
اس هم در اختیارشان قرار گرفتهاست. بیماری دیگری که تحت کنترل درآمد، بیماری حاد
تنفسی بود.
در این دوران شما
برنامه تنظیم خانواده هم اجرایی کردید، چه اقداماتی را در این راستا انجام دادید.
تعدادزیادی بچه
پشت سر هم بدنیا میآمد. در بسیاری از موارد این بارداری در سنین پایین یا خیلی
بالا رخ میداد. این وضعیت سر و سامان داده شد. تلاش کردیم که این فرهنگ را جا
بیندازیم که زیر 18 سال و بالای 35سال بارداری نداشته باشند. فاصله بچهها
حداقل سه سال باشد. این مولفهها موجب شد که سطح سلامت مادران و کودکان در جامعه
ارتقا پیدا کند. از همه مهمتر اینکه بحث عدالت در سلامت مطرح شد. به همین دلیل
این برنامهها در مناطق محروم روستایی به مرحله اجرا درآمد.
شما سیاست جدید
جمعیتی و تشویق خانوادهها به فرزندآوری را چطور ارزیابی میکنید؟
فرقی نمیکند.
هر دو سیاست سلامت مادر را مورد توجه قرار میدهد. امکان دارد که روزگاری سلامت
مادر و کودک به این ترتیب محقق شود که شما فرزندان زیادتان را کم کنید و روزگاری
این سیاست اقتضا کند که فرزندان کم را زیاد کنید. هر دو سیاست یکی است. امکان دارد
شما برنامه کنترل جمعیت را مطرح میکنید که بحث دیگری بوده و در تخصص جمعیتشناسان
است. در این بحث سلامت مادر و کودک مورد توجه قرار میگیرد. وقتی شما سلامت
خانواده را اولویت میدانید انسان نازا هم باید زایا شود. به هر حال نازا بودن از
بیماری نشات میگیرد. نگاه ما همواره متوجه سلامت مادر و کودک است به همین دلیل میگوییم
که به دلیل تامین سلامت مادر و کودک باید تک فرزندی ممنوع شود. باور ما این است که
به خاطر سلامت مادر و کودک به دنیا آوردن بچههای متوالی ممنوع است. از دید ما هر
عاملی که سلامت جسمی، اجتماعی و معنوی مادر و کودک ر ا تهدید میکند؛ ممنوع است.
سیاست ما نه با تعداد زیاد بچه و نه با تک فرزندی سازگاری ندارد. برنامه تنظیم
خانواده همواره بر رعایت حد اعتدال تاکید دارد. این برنامه همچنانکه از نامش نیز
مشخص است دنبال تنظیم خانواده است. این تنظیم به معنی کاهش نیست، بلکه مبنای آن
این است که اگر روزگاری زیاد بود باید تعداد فرزندان کم شود اگر کم است باید زیاد
شود. مهمترین مشکل تنظیم خانواده در حال حاضر ازدواج است. به عبارت دیگر مشکل ما
تعداد زیاد یا کم فرزند نیست. بلکه مهمترین نگرانی ما ازدواج است. اگر مردم
ازدواج کنند فرزندآوری خواهند داشت به همین دلیل باید مشکل ازدواج را حل کرد.
برآورد جهانی نسبت
به کار گسترش شبکههای بهداشتی چه بود؟
توسعه شبکه
بهداشت در جهان مورد توجه قرار گرفته و همه به ما میگفتند که شما در حال جنگ
هستید. همچنانکه کشور با وجود جنگیدن در حال توسعه بهداشت و آموزش بود. شما تباید
تصور کنید که بهبود این شاخصها تنها کار وزارت بهداشت بود. به هر حال مجموعه
عواملی همچون توسعه راهها، افزایش سواد منجر به بهبود شرایط شد. هیچ مقامی حق
ندارد این دستاورد را به نام خود مصادره کند. وقتی شما راه سازی کرده و برق را به
خانهها میبرید و آب را لوله کشی میکنید، همه این عوامل به بهداشت منتهی میشود.
کار به جایی رسید که ایالت میسی سی پی از ایران بازدید کردند و ما را دعوت کردند
تا این شبکه را برای آنها راه اندازی کنیم. الان شبیه خانههای بهداشت ما در ایالت
میسی سی پی تاسیس شده است. همان زمان جایزهای به من دادند. سازمان جهانی
بهداشت از اقدامات ما تقدیر کرد. مهمترین علت خشنودی من این است که توانستم این
اقدامات را انجام بدهم. به همین دلیل در پاسخ به سوال شما که پرسیدید آیا دوباره
دوست دارید که پزشک شوید؟ من پاسخ دادم که پزشک شدن مهم نیست. مهم این است که
دوباره بتوانم همین کارها را انجام بدهم.
مرگ و میر مادران
را چطور توانستید کاهش دهید؟
مرگ و میر
مادران درسال 53-51 که من در دانشکده بهداشت بودم، 137 در هر صد هزار بود.
این رقم چون اندک است، درهرصد هزار سنجیده میشود. در حال حاضر این رقم به بیست
رسیده است. به عبارت دیگر، این رقم هفت برابر بیشتر بود. در این زمینه تلاشها
زیادی شد. خانههای بهداشت مراقبتهای بارداری را در اولویت قرار داده و زن باردار
بر اساس یک پروتکل به خانه بهداشت مراجعه میکرد یا اینکه بهورز به خانه آنها رفته
و وضعیت وی را مورد بررسی قرار میداد. تا در صورت بروز مشکل، این مسئله به سرعت
ارجاع داده شود تا مشکلی به وجود نیاید. آموزشهایی به ماماهای محلی داده شد. تا
پیش از این ماماها آموزش ندیده بودند و سنتی کار میکردند. گاهی اوقات آلودگی را
منتقل میکردند و میگفتند برای بند آوردن خون از فضولات استفاده کنید. مراقبتهای
دوران بارداری در خانههای بهداشت خیلی جدی گرفته شد. در گام دوم ماماها آموزش
دیدند. وسایل استریل را در کیف قرار داده و در اختیارشان قرار دادیم. آمبولانس هم
فراهم کردیم که اگر مشکلی به وجود آمد روستاها آمبولانس در اختیار داشته باشند.
برنامه تنظیم خانواده خیلی جدی گرفته شد. به هر حال خانمی که مرتب زایمان میکند
احتمال خونریزی دارد و اگر کم خون باشد در برابر خونریزی دوام نمیآورد. در گام
بعد کارگاههای تسهیلات زایمانی فراهم شد. این رقم به سرعت از140در صد هزار به
20درصد هزار رسیده است. کما اینکه بسیاری میگویند که این شاخص در حال حاضر کمتر
از20در صد هزار است. با وجود این این رقم بازهم بالا است چون در کشورهای توسعه
یافته به 3-2 در صد هزار رسیده است با وجود این ایران 5 برابر این رقم مرگ و
میر مادران را تجربه میکند. نگرانی مهم دیگر بحث اعتیاد است. این دغدغه که اگر
زنان معتاد باردار شوند.احتمال فوت آنها افزایش مییابد. شاخص مرگ و میز زنان به
شدت کاهش یافته و دیگر در این مورد بیعدالتی وجود ندارد. تا پیش از این تفاوت شهر
و روستا بسیار زیاد بود، اما در حال حاضر تفاوت از بین رفته است. دردهه 50این
فاصله زیاد بود، اما در حال حاضر این نمودار به کف نزدیک شده و به هم رسیدهاند.
این کاهش را باید مرهون گسترش جادهها، بیمارستانها، سطح سواد و تربیت زنان متخصص
زنان و زایمان، مراقبتهای دوران بارداری دانست. شاخص مرگ و میر مادران یک شاخص
اجتماعی بوده و تنها یک شاخص بهداشتی نیست. اگر زنان باسواد شده و سطح درآمد آنان
افزایش پیداکند. اگر به امکانات دسترسی داشته باشد، در اثر زایمان فوت نمیکند.
به همین دلیل این شاخص را شاخصی اجتماعی میدانند. این امر در توان وزارت بهداشت
نیست و متاثر از سایر عوامل توسعه است. مجموع این عوامل موجب شد تا شیب کاهش مرگ و
میر مادران خیلی تند باشد.
شما در کمیته
ترویج با شیر حضور داشتید این کمیته تا چه حد میتواند مثمرثمر باشد؟
آقای مرندی به
این مقوله خیلی اهمیت میدادند و دنیا هم یافتههای جدیدی را کشف کرده بود. من در
این کمیته گاهی عضو بوده و گاهی هم رئیس بودم. ما در این مورد تعصب داشتیم و حتی
تلاش کردیم تا مجلس قوانینی در این مورد مصوبه داشته باشد. همچنانکه جلوی ورود
شیر خشک را گرفتیم متاسفانه این وضعیت تداوم نیافت و حتی کارخانه شیر خشک احداث
شد. به هر حال خانمها به دلایل مختلفی مانند بههمخوردن هیکل، وقت نداشتن و
سرکار رفتن دیگر از این موضوع استقبال نمیکنند. خوشبختانه ما در سلامت خانواده
اقدامات مهمی را انجام دادیم، اما در این زمانه وضعیت اقتضا میکند که بحث ازدواج
در دستور کار ما قرار بگیرد. تمام تلاش ما باید این باشد که خانواده تشکیل شود.
اگر خانواده تشکیل نشود یک فاجعه رخ خواهد داد. ازدواج نکردن برای فرد و خانواده
گرفتاری به وجود میآورد. در این زمینه باید معتدل برخورد کرد واز زود ازدواج کردن
و دیر ازدواج کردن پرهیز کرد.
حضور شما در
معاونت پژوهشی چطور بود؟
من از ابتدا به
کار پژوهشی علاقه داشتم. درسال 78معاون پژوهشی شده و تلاشکردم تا پژوهش را در این
جهت سوق بدهم. تمام تلاش من این بود که پژوهش مشکلات جامعه را شناسایی کرده و حل
کند. آن سال پایگاههای تحقیقات جمعیتی را راه اندازی کردم. مردم با مراجعه به این
پایگاهها این پایگاه را توانمند کرده و مشکلات را از روشهای علمی شناسایی کرده و
در حل آن مداخله میکردند. چندین پایگاههای تحقیقات صنعتی راهاندازیکردم. در
این پایگاهها که در آن زمان حدود 15-14 عدد در سراسر کشور راه اندازی شد. مردم در
فرایند تحقیق مداخله کرده و ضمن سازماندهی، مشکلات را شناسایی میکردند. هدف این
بود که مشکلات واقعی شاخته شود، زیرا اگر دانشگاهیان مسئولیت شناخت را برعهده میگرفتند،
میخواستند نظر خود را تحمیل کنند. به طور مثال این مسئله مطرح میشد که مشکل اصلی
این محله درحال حاضر اعتیاد است. مردم با پرسشنامه این موضوع را مورد بررسی قرار
میدادند و در نهایت پایگاه با شهرداری و آموزش و پرورش برای دادن وسایل ورزشی و
پر کردن اوقات فراغت وارد گفتگو میشدند. دستاورد راه اندازی این پایگاهها این
بود که تعاون و همدلی بینظیری را در بین مردم به وجود آورد. همچنین سیستم تحقیقی
برای نظام سلامت را ایجاد کردم. در کنار این اقدامات کارهای دانشگاهی را دنبال میکردم.
تلاش من این بود که این کارهای تحقیقاتی وارد جامعه شود. هرچند دانشگاهیان به
اندازه بهورزان حرف شنوی ندارند.
هنوز هم تدریس میکنید؟
تدریس را کم و
بیش انجام میدادم، اما الان دیگر درس نمیدهم. بیشترکار تحقیقاتی انجام میدهم.
با برخی ازدانشجویان کار تحقیقاتی میکنم. یکی از دانشجویانم بر روی تاثیر امواج
بر روی جنین تحقیق میکند، کار کردن است. قرار است این مسئله مورد بررسی قرار
بگیرد که این امواج میتواند منجر به سقط یا مردهزایی شود. دانشجوی دیگری بر روی
نازایی کار میکند.
زمانی که در
جایگاه معاونت پژوهشی قرارداشتید، آیا اقدامی برای رتبه بندی دانشگاهها انجام
دادید؟
یکی از اقدامات
من در زمان حضور در معاونت پژوهشی این بود که دانشگاهها را ارزشیابی کردم. بر
اساس این ارزشیابی دانشگاهها تشویق میشدند. به طور مثال این نکات به صورت ریز و
دقیق توضیح داده شد که یک دانشگاه به منظور پژوهش باید چه کارهایی را انجام دهد.
به طور مثال برنامه داشته باشد. باید کمیته اخلاق داشته باشد. کنگرهها و همایشهایی
که برگزار کرده است. تعداد مقالاتی که ارائه کرده است. این آیتمها را اندازه گیری
کرده و در نهایت عدد و رقم به آن اختصاص داده شد. این اعداد در نهایت جمع زده
شد. بهدنبال انجام این کار نمره پژوهشی هر دانشگاه مشخص میشد. در نهایت مشخص
میشد که دانشگاه تهران 121561 امتیاز آورده پس نفر نخست است. دانشگاه را
تقسیم بندی کردم درست نیست که شما دانشگاه تهران را با این تعداد عضو هیات علمی با
دانشگاه یاسوج مقایسه کنید. دانشگاهها به دانشگاههای درجه یک، درجه دو و درجه سه
تقسیم شدند و هر یک با خودشان مقایسه شدند. شاخصهای نوشته شده هم تولید علم، صنعت
و فناوری و هم پاسخگویی به نیاز جامعه را مورد توجه قرار میداد. هدف من این بود
که از این طریق فرهنگ صحیح پژوهش را نهادینه کنم. هشت سال در آن معاونت بودم تا
اینکه بیماری آرتریت روماتویید گرفتم. این بیماری در خانواده ما سابقه دارد.
بدنبال این بیماری زانوهای من درد گرفت و دیگر امکان حرکت نداشتم. آن زمان به دکتر
لنکرانی گفتم که با رفتن من موافقت کنید. خوشبختانه در حال حاضر بیماریام بهتر
شده است. تز چند دانشجو در دانشکده بهداشت که در مقطع دکترا در حال درس خواندن
هستند، قبول کردم. بافرهنگستان، دانشگاه آزاد، شهرداری وعلوم بهزیستی همکاری
دارم. تدریس و همکاری من به صورت پاره وقت است.
دخترهاتون راه پدر
را ادامه دادند؟
تا حدودی.
دختربزرگم بنفشه لیسانس زبان انگلیسی داشته و خانه دار است. پسرش سال چهارم مهندسی
برق است. متاسفانه ازدواجش به متارکه انجامید. دختر دومم بهاره که متخصص پوست است
و هیات علمی دانشگاه آزاد بوده همسرش ژنتیک خوانده و هیات علمی دانشگاه شهید
بهشتی است، پسری دارد که کلاس هفتم میباشد. دختر سومم بهشته است که دندانپزشک
بوده و متخصص اطفال است. هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی است و همسرش پاتولوژیست و
بازنشسته ارتش است. در آزمایشگاه میرداماد کار میکند. دو پسر دارد که یکی
دندانپزشک شده و دیگری کلاس دهم است. من خودم سه تا دختر داشتم، اما همه نوههایم
پسر هستند.
چطور متوجه شدید
که سازمان ملل میخواهد به شما جایزه بدهد؟
دفتر صندوق
جمعیت سازمان ملل هر ساله افرادی که در تولید علم یا اجرا در زمینه بحث بهداشت
باروری و سلامت باروری خدماتی را انجام داده باشد بررسی میکند. افرادی که در این
زمینه خدماتی را انجام دادهاند تا دوران باروری به سلامت به پایان برسد مشمول این
مسئله میشوند. این کمیته در نیویورک این موضوع را بررسی میکند. کشورها به طور
معمول باید افراد را پیشنهاد بدهند.
صندوق جمعیت
افراد را تشویق میکند تا آن فرم را پر کرده و برای بررسی ارسال کنند. صندوق جمعیت
سازمان ملل در جریان کارهای ما قرارگرفته بود و فرمها را در اختیار ما قرار داد
و در نهایت به دفتر صندوق جمعیت ارسال شد. من نمیدانستم که کارهای ما آنقدر
اهمیت داشته باشد که بتواند در دنیا مورد توجه قرار بگیرد. اولین فردی که برنده
شد، آقای دکتر مرندی بود. ایشان به عنوان وزیر بهداشت برنده این جایزه شدند. بعد
از مدتی به ما اعلام کردند که شما آنقدر کارتان عالی بوده که یک جایزه برای شما
کافی نیست. آن زمان من این فرم را پر کرده و ارسال کردم. یک روز صبح زود از
نیویورک به خانه ما زنگ زدند. من آن زمان برای ورزش کردن بیرون رفته بودم و آقای
دانش یزدی، معاون وزیر امور خارجه به خانمم گفته بودند که من میخواهم که اولین
نفری باشم که این خبر را به شما میدهم. لازم میدانم که این نکته را بگویم که من
از سال 56 تا کنون ورزش روزانه را ترک نکردهام. ما را دعوت کردند تا به نیویورک
رفته و جایزه بگیریم. البته من به همراه یک فرد دیگر برنده شدم، اما متاسفانه
آنقدر وزارت امور خارجه دولت احمدینژاد تعلل کرد که من نتوانستم به نیویورک بروم.
سال 86 بود
دیگر؟
بله،
سال 2007 بود.
در مراسم شرکت
نکردید؟
نه. من در مراسم
شرکت نکردم. و در نهایت جایزه را برای من ارسال کردند که یک مدال طلا به همراه
بیست هزار دلار بود که چون به صورت مشترک برنده شده بودم، ده هزار دلار آن به من
رسید. من باید به سازمان ملل میرفتم و ضمن سخنرانی جایزهام را دریافت میکردم
اما امکانش فراهم نشد. دو سال پیش درعمان دفترسازمان جهانی بهداشت درمنطقه
خاورمیانه که در قاهره است با حضور وزیر بهداشت آقای هاشمی از من تقدیر کردند.
دلیل تقدیر این بود که خدمات بهداشتی من در منطقه و نه فقط ایران اثرگذار بوده
است. به من مدال دادند. در جشنواره رازی، علامه طباطبایی و علامه مطهری برنده شدم
از دست رهبر معظم انقلاب جایزه کتاب سال را گرفتم. مدال درجه دو مدیریت را از دست
آقای خاتمی گرفتم که مدالی ملی محسوب میشود.
نشریه سپید